بازهم در باره حامد لک
بازهم در باره حامد لک
ماجرای حامد لک، و مصاحبه تلویزیونی اش، تا چند روز، نقل محافل و وب سایت ها ـ خصوصاً وب سایت های متعلق به الیگودرز ـ شده بود.
ارغ از همه دغدغه ها و بحث هایی که در این مورد شده و شاید تا حدودی حق هم داریم از این اتفاق ناراحت باشیم، باید پرسید که ریشه این گونه مسائل کجاست؟ این که این بازیکن فوتبال در رسانه ملی و در برنامه پرمخاطبی مثل "90"، خودش را یک باقرشهری تمام عیار خوانده، یک روی سکه است. رویی که ما عوام می بینیم. روی دیگر را باید مسئولین تیزبین ـ فرض کنیم چنین چیزی وجود خارجی داشته باشد ـ ببینند. یعنی ریشه یابی کنند. غر زدن ها و ابراز ناراحتی ها، کار ما عوام است و بررسی علل و دیدن روی دیگر سکه، کار مسئولین و نخبگان.
مثالی از سینما بزنم. چندی پیش یکی از بازیگران زن و توانمند سینما از ایران رفت و در رسانه ها جنجال درست کرد و برای بابا و ننه ش، فحش و بد و بیراه. چند سال قبل ترش خواننده خوب و خلاقی، از ایران رفت و لس آنجلسی شد. همین الآن که شاید 7-8 سال از این وقایع می گذرد، سرچ گوگل، هنوز رتبه بالایی برای جستجوگران عباراتی مثل "فلانی ز ایران رفت، فلانی پناهنده شد، فلانی به ایرانی و ایران خیانت کرد و تیترهای دیگری که جنبه اخلاقی شان کمتر است" اختصاص می دهد. اما روی دیگر سکه را گوگل نشان نمی دهد. باید دید که فلان بازیکن یا بازیگر چه می خواست و دریافت نکرد. حرفش چه بود اما گوشی برای گفتن نمی دید.
مثالی دیگر از زندگی اجتماعی و خانوادگی می زنم. همه ماها اصطلاحی مثل بچه ناخلف را بارها شنیده ایم. خصوصاً در شهری مثل سرزمین مادری مان. از دید نخست، بچه ناخلف، کسی است که راه پدر و مادرش را نرود. و خصوصاً راه پدرش را. و اگر رفت، ناخلف است و از ارث محروم می شود و ...
حالا ما چه حقی داریم که کسی را مثل خودمان بدانیم و اگر راه ما را نرفت بد و بیراه نثارش کنیم؟ آدمیزاد، حق دارد نسبت به زندگی اش خودش تصمیم بگیرد. اصلاً شاید بخواهد دروغ بگوید و مثلاً بگوید من در فلان خانواده ای بزرگ شده ام و ...؛ ما باید دروغ او را توی بوق و کرنا کنیم؟؟ شاید از نظر او، زادگاهش، آنقدر که باید خوب و زیبا نیست. آنقدر که او می خواهد و انتظار دارد پیشرفته نیست. آنقدر که باید خوشنام نیست. تکلیف او چیست؟
یکی مثل یک الیگودرزی مقیم کانادا، مدام می آید و با چوخا و دبیت، توی فیس بوک عکس هایش را می گذارد و حال می کند با این قضیه، و یکی هم مثل این بازیکن بینوای فوتبال، می آید و الیگودرز را باقر شهر می خواند. همه و همه در یک شهر بوده ایم. درهم. مثل بازار تره بار که خوب و رسیده و گندیده و کوچک و بزرگ در کنار همیم. توقع داریم همه مثل آن کانادایی باشند؟؟؟ خب نمی شود. برویم و ریزتر در عملکرد مثلاً تربیت بدنی و حوزه ورزش و ... نگاه کنیم، شاید مسئله ای بوده باشد. شاید فضای عمومی شهر و بی عدالتی ها و فرهنگ عمومی، نظر کسانی مثل "لک" را متاثر کرده باشند. به عقیده من، عِرق ملی، چیزی نیست مثل یک واکسن که بتوان به کسی زد تا وطن پرست بشود. باید در خونش باشد. اگر نبود هم که نیست. دعوا ندارد.
در شهری که مشاهیر بزرگ آن، تا این اندازه گمنامند، کسانی مثل "حامد لک" را که تازه کسی شده اند یک چهره مشهور می دانیم و هنوز چیزی نشده، از آن ادعای ارث و میراث می کنیم. از معروفیت او سهم می خواهیم.
البته مشکل دیگری هم هست. شهر ما چند کرم زاده (قهرمان پرتاب دیسک) و کمر زرین (پرورش اندام) و ... دارد؟ چقدر آنها را بها داده ایم که این یکی را داده باشیم؟ نه تنها ورزش، در زمینه های دیگر. زمینه علمی، هنری و... طبیعی است که "لک" جوان است. توجه می خواهد. شور و نشاط می خواهد. هیجان می خواهد. چند بار او را توجه کرده ایم؟ اصلاً شاید در باقرشهر، مسئولین توجه بیشتری می کنند. شاید کمتر حق کشی می کنند. کمتر تبعیض قائل می شوند. خدا را چه دیدی؟
از این حرف ها گذشته، کافی است در گوگل سرچی بکنیم. تا زادگاه واقعی این بازیکن را ببنیم. قطعاً ایشان می دانند در ویکی پدیا زادگاه ایشان چه چیزی ثبت شده. و قطعا می توانند آن را تغییر دهند. پس شاید، هنوز هم این فرد، منتظر توجه است. هنوز هم امید دارد ما بلند شوبم و او را برگردانیم. مثل همان جوانی که ناخلف خوانده می شود، برویم و دستش را بگیریم و پای حرفش بنشینیم و ببینیم، چقدر خلف بوده و ما نمی دیدیم. چقدر عِرق ملی داشته و ما نمی دانسته ایم.
شاید حامد، خودش را پیش ما بدنام کرده و سپر بلایی شده برای چهره هایی که بعدها می خواهند مشهور بشوند و الان، توی گهواره هایشان خوابیده اند...
علی شا ه علی -سرزمین مادری
وبلاگ خبری تحلیلی